شعرهای عاشقانه شعرهای عاشقانه درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ نويسندگان دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر,شعر دوستی, :: 22:16 :: نويسنده : خالقی
دوستی در گرانمایه ی ما دوستی زمزمه ی شادی ما دوستی روزنه ی هستی ما دوستی آرزوی روشنی ها دوستی راز گل آبی ما دوستی سایه ی مهتابی ما دوستی نور بشر در ظلمات بهترین نور خدایی وببین به این رسایی به ظرافت زمانها نرود زیاد ما زود
دوستی را،دوستی را باد صبا مژده ای خسته دلان باد صبا می آید چو روی سوی دگر باد صبا بازآید تو چه دانی که صبا از نفست هست تر است روی آن کوی دوست بنشسته است زیبا روی آن سنگ نوشت نروید از یادم که به یاد شما دل من آزاد است دل آزرده اگر هست نباشد اینجا
چون صبا خسته دلان را می کند دل شادان
زهی عشق ، زهی عشق که ماراست ، خدایا چه نغزاست و چه خوب است و چه زیباست خدایا چه گرمیم،چه گرمیم،از این عشق چو خورشید چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا زهی ماه ،زهی ماه ،زهی باده همراه که جان را و جهان را بیاراست خدایا زهی شور،زهی شورکه انگیخته عالم زهی کار،زهی بار که آنجاست ،خدایا زهر کوی،زهر کوییکی دود دگرگون دگر بار،دگربار چه سوداست خدایا نه دامی ست نه زنجیر، همه بسته چراییم؟ چه بند است چه زنجیر که برپاست خدایا چه نقشی است، چه نقشی است در این تابه دلها غریب است، غریب است، زبالاست ،خدایا خموشید، خموشید که تا فاش نگردید که اغیار گرفته است چپ و راست ، خدایا
ای عشق به نام عشق بدنام شدیم
پرواز ده از یک غرور در دام شدیم ،در دام شدیم یک جرعه کشیده کار ما را به جنون جان دگری زدیم و آرام شدیم
معنی این حرفها یعنی بیا از تمام کینه ها عاری شوی زخم یک پروانه را درمان کنی ، در کویر سینه ای جاری شوی .... ********************************** ای عشق تو را از حد برون می خواهم یعنی که فراتر از جنون می خواهم....
ای عشق بسی کشیدم از درد عذاب ای در زعشق برم تب و تاب ای دیر که اگر رازداری نکنی اینجاست که کار دل خراب است ، خراب
ای عشق ، ای عشق چه تلخ روزگار آمده است ... این عمر دو روز بی بهار آمد و رفت کوتاه به سال عمر ما این بود بزم یکدم ،یکدم چو سمند بی سوار آمد و رفت
بی وجود شعله از شمعش چه سود هر که عاشق گشت کم کم آب گشت جزء ناپاکش برفت و آب گشت ای اسیر عشق تن پرورده شد جزء خاکستر... پرده تن پاره کرد و دل نمود ... این همه غل و غش از بی عشقی است هر که بی عشق است از دل شسته است نیک بختی در وجود عشق است نیک بخت است آنکه با عشق داد دست ای جوانان زندگی مال شماست از چه رو در عشقتان چون و چراست از خودش هم روح انسان خسته شد زان دمی که با طمع پیوسته شد هیچ گاهی غصه خوردن خوب نیست هیچ گاهی غصه خوردن جامه ی محبوب نیست غصه هایت را بده درمان بجو یافت گردد غصه ها کوه به کوه دل مده بیهوده بر هر خار وخس خیز دیگر شکوه را خاموش کن رو صدای زندگی را گوش کن
ای دل آگه دلخوریها را بنه مرغ جان را بیشتر پرواز ده عشق یعنی شور و شادی و نشاط عشق یعنی باغ گل در یک حیاط زین جهان اندک توقع کافی است آنچه دست آریده کوشش وافی است عشق یعنی بزم شادی و سرور در دل شهر و نقاط سوت و کور
عشق یعنی شیرخواری بردوپا ایستد مادر به اوگوید بیا مادرش را اولین لبخند او صد سخن دارد بدون گفتگو عشق یعنی یک تبسم به در پیش از آنکه دور رود از در به در .....
عشق یعنی گرمی لبخند تو می شود با بال سرخ عاطفه تا فراسوی افق پرواز کرد می شود با یاری حسی لطیف عشق را با یک تپش آغاز کرد می شود در بیکران آسمان شعر سرخ یک شقایق را سرود می شود گل های دل را آب داد ، می شود تا آبی دریا شکفت ... با عبور تو یک ستاره از مدار چشم من گذشت رفت ، رفت آن طرف تر از تمام لحظه ها رفت تا بهار را بیاورد رفت تا پرنده را صدا کند رفت تا روزهای خالی مرا پر از خدا کند رفت و من غرق بی بهانگی شدم با عبور تو یک ستاره از مدار چشم من گذشت غروب کرد غروب کرد غروب کرد
رفت و هیچ گاه برنگشت عشق یعنی طفل نوزادی به خواب فارغ از سودای خواب نان و آب عشق یعنی کودکی بازی گل عشق یعنی نوجوان پابند دل عشق یعنی خواهش و آزرم دل دل بخواهد شرم گوید شو خجل عشق یعنی یک نوای آشنا آشنا با خاطرات شاد ما ای عشق به اصل خویش بازم گردان آگاه ز لحظه های رازم گردان پرهیز و سخاوتم ده و درویشی جز عشق ز هر چه بی نیازم گردان
گر تمام مردمان عاشق شوند بر مقام آدمی لایق شوند مکتب عشق است دنیا بی گمان طفل نوآموز آموزد به جان عشق مادر،عشق بازی ،عشق یار تا سپس عاشق شود بر کردگار گر بنوشد شربتی مهمان تو کم تواند بشکند پیمان تو درد عشق ار نیست درد هر کسی می توان آموخت از عاشق تری هر کسی میل درستی داشت او عاشق است و بایدش خوانی نکو گشته بی عشقی پدیداری زمان عشق رفته از میان مردمان معنی عشق بر همه دیگر شده عقل جزئی بر همه سرور شده عقل را بگذار و راه عشق رو در چنین راهی است عاشق تر جلو
تا توانی چشم جان را باز کن در هوای جان ودل پرواز کن دل برد مارا به سوی ذات پاک گر شود پاگ از غبار و گرد وخاک عشق گامی در تعالی بروجود آنکه بی عشق است از عمرش چه سود عشق یعنی نظم در کار خدا هر که بد باشد بدش باید سزا اندکی از این نداها در دلت گر کند جا حل نماید مشکلتو عش یعنی جلوه گل در بهار هدیه باشد از خدا بر موی یار می تواند هر دلی دریا شود گر در آن دل عشق حق پیدا شود زاغ زیبای زمستان چون پرید بلبلی در نوبهاران سررسید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
|||
|